حديثِ « اَلْقَدَريّةُ مَجْوسُ هذهِ الاُمة » (2)

نويسنده: سيد مجتبى آقايى




بخت‏گرايى و جبرباورى در «يادگار بزرگمهر» نيز به آشكارگى وجود دارد:

( پرسش :) چيزى كه به مردمان رسد به بخت بُود يا به كنش؟ ( ... پاسخ :) بختْ علّت، و كنشْ بهانه چيزى (است) كه به مردمان رسد.(29)
نشانِ ديگرِ جبرگرايىِ ايرانيان كهن را مى‏توان در باورهاى هزاره‏گرايانه ايشان جست. آنان معتقد بودند كه عمر جهان از آغاز تا فرجام آن دوازده هزاره است و بر اين باور بودند كه اشوزرتشت در رأس دهمين هزاره به دنيا آمده است و فرجام اين هزاره دهم را قرينِ انواع مصائب و بدبختيها مى‏دانستند.
در كتابى پهلوى موسوم به زندِوُهومن‏يَسْنْ yasnizand-(30)vohuman اين مصائب و بدبختيها كه جبراً و در آن‏هنگام نازل خواهند شد، چنين پيش‏بينى شده است:
درآن پست‏ترين زمان، يكصد گونه، يكهزار گونه و ده‏هزار گونه ديوان گشاده‏موىِ خشم‏تخمه برسد. پست‏ترين نژادها از سوى خراسان به ايران تازند، درفش برافراشته‏اند، سلاح سياه برند و موى گشاده به پشت دارند (...) اى زرتشت سپيتمان، بن و زادِ آن تخمه خشم پيدا نيست. به سرزمين‏هاى ايران كه منِ اورمزد بيافريدم، به جادوگرى بتازند. چنان كه بسيار چيز سوزند و خانه خانه‏داران، ده دهقانان، آبادى و بزرگى و دهقانى و راست دينى و پيمان و زنهار و رامش و همه آفرينش، كه منِ اورمزد آفريدم، تباه كنند.
اى زرتشت سپيتمان، هنگامى كه سده دهم تو سرآيد، خورشيد راست‏تر و تنگ‏تر و سال و ماه و روز كوتاه‏تر (...) و تخم، بَر ندهد و بَرِ دانه‏ها در دَه، هشت بكاهد (...) و خوردنى و دار و درخت بكاهد (...) اى سپيتمان زرتشت، اندر آن سده دهم، كه هزاره تو به پايان رسد، همه مردم آزپرست و ناراست دين باشند و ابرِ كامگار و بادِ مقدس را به هنگام و زمانِ خويش، باران كردن نشايد. ابر و مِه همه آسمان را تيره كند و باد گرم و باد سرد رسد و بَر و تخم دانه‏ها را ببرد.
و اندر آن زمان شگفت، شب روشن‏تر باشد و سال و ماه و روز بكاهد و سپندارمذ يعنى زمين، بالا آيد و خطر مرگ و نيازمندى در جهان سخت‏تر باشد (...) خورشيد نشانِ تيره بنمايد و ماه از گونه بگردد. در جهان مِه و تيرگى و تارى باشد. در آسمان نشانه گوناگون پيدا باشد و زمين‏لرزه بسيار باشد و باد سخت‏تر آيد.
خواجه نظام‏الملك، نيز از زبانِ موبدِ سالخورده‏اى كه با مزدك به مناظره نشست، جمله‏اى را نقل مى‏كند كه نشان واضحى از عمقِ باورهاى جبرىِ ايرانيانِ زرتشتى - در هيأتِ اعتقاد به «قِران» - دارد:
مزدك را غلط افتاده است، اين كار نه او را نهاده‏اند كه من او را نيك شناسم و قدر دانش او را دانم و از علم نجوم اندكى داند وليكن در احكام او را غلط افتاد، در اين قِران كه درآيد، دليل كند مردى آيد و دعوى كند پيغامبرى را و كتابى آورد و معجزهاى عجيب كند (...) و مزدك را تمنّى چنان افتاده است كه مگر اين مرد او باشد.(31)
از مجموعه اين گواهيها كه آورديم، چنين برمى‏آيد كه در هنگامِ صدور روايت قدريّه، مجوس برخلاف آموزه‏هاى اشوزرتشت، كاملاً بر مدارِ جبرباورى مى‏گرديده‏اند. بنابراين مى‏توانيم گفت كه قدريّه نيز در آن روايت، از آنجا كه به مجوس تشبيه شده‏اند، بر جبرگرايان - و نه اختيارگرايان - دلالت دارد. اين نتيجه‏گيرى را مى‏توان در گواهيهاى مندرج در احاديث و مكتوباتِ كهن اسلامى نيز بازجست. به‏عنوان نمونه، كلينى در روايتى، هنگام بيان باورهاى مجوسى، دقيقاً همين جبرگرايى مجوس را در بيانى كه راه به زروان‏باورى آنان مى‏برد، مورد تأكيد قرار ميدهد:
كما انّ المجوس قائلون بكون فاعل الخير و الشرّ جميعاً غير الانسان ... .(32)
نيز بايد به توصيفى كه ابن‏ابى‏الحديد راجع به باورهاى مجوس ارائه داده، اشاره كرد:
القول الثالث قول المجوس ان الغرض من خلق العالم أن يتحصن الخالق جل اسمه من العدو و أن يجعل العالم شبكة له ليوقع العدو فيه و يجعله فى ربط و وثاق و العدو عندهم هو الشيطان و بعضهم يعتقد قدمه و بعضهم حدوثه. قال قوم منهم ان البارى تعالى استوحش ففكر فكرة رديئة فتولد منها الشيطان. و قال آخرون بل شك شكا رديئا فتولد الشيطان من شكه. و قال آخرون بل تولد من عفونة رديئة قديمة و زعموا أن الشيطان حارب البارى سبحانه و كان فى الظلم لم يزل بمعزل عن سلطان البارى سبحانه فلم يزل بزحف حتى رأى النور فوثب و ثبة عظيمة فصار فى سلطان‏الله تعالى فى النور و ادخل معه الافات و البلايا و السرور فبنى الله... .(33)
اگر اين توصيف را با اسطوره زروان كه پيش‏تر آورديم، مقايسه كنيم، بى‏درنگ درمى‏يابيم كه او در حالِ بازگويىِ وجوهِ مختلفِ همان اسطوره به‏عنوانِ باورهاى مجوسان است. نيز، اين روايت كه مجلسى نقل كرده، نمايانگر روحيه دهرگرايىِ ناشى از باورهاى زروانى است:
أحرص الناس على حياة و أحرص من الذين أشركوا على حياة يعنى المجوس لأنهم لايرون النعيم الا فى الدنيا، و لا يأملون خيرا فى الاخرة، فذلك هم اشد الناس حرصا على حياة.(34)
همچنين است توصيفى كه در اين گفتار از باورهاى مجوسى وجود دارد:
قال ابومحمد رضى الله عنه و هذا امر لا تعرفه المجوس بل قولهم الظاهر هو اين البارى تعالى و هو اوورمن و ابليس هو اهرمن و كام و هو الزمان و جام و هو المكان و هو الخلاء ايضاً و نوم و هو الجوهر و هو ايضاً الهيولى و هو ايضاً الطينة و الخميرة خمسة لم تزل و ان اهرمن هو فاعل الشرور و ان اورمن فاعل الخير و ان نوم هو المفعول فيه كل ذالك. و قد أفردنا فى نقض هذة المقالة كتاباً فى نقض كلام محمد بن زكريا الرازى الطبيب فى كتابه الموسوم بالعلم الالهى. و المجوس يعظمون الانوار و النيران و المياه الا انهم يقرون بنبوه زرادشت و لعم شرائع يضيفونها اليه... .(35)
به‏علاوه، شمار زيادى از اسامىِ مرتبط با زروان در منابع اسلامى يافت مى‏شود كه نشان‏دهنده عظمت و پرستش زروان در نزدِ ايرانيان در قرون نخستينِ اسلامى است. برخى از اين اسامى چنين‏اند: «الوليد بن زروان»(36) و «أبويعقوب اسحاق بن زوران بن قهزاد السيرافى»(37) و «محمد بن عبدالرحمن ابوبكر البغدادى» كه به «زروان» شهرت داشت‏(38) و «أبوالحسن على بن الحسن بن أبى زروان»(39) و «عبدالرحمن بن زروان»(40) و «محمد بن ابراهيم بن عبداللّه بن بكر بن زوران ابوبكر بغدادى»(41) و «ابوالحسن على بن الحسن بن على بن ميمون الدمشقى كه به «ابن ابى زروان» شهرت داشت‏(42) و «ابوالحسن الربعى» كه او را «ابى زروان» مى‏گفتند(43) و «الزروانى»(44) و بالاخره «زروان المدائنى»(45). آشكار است كه نامگذارى به زروان، تنها هنگامى رخ مى‏داده كه باورى ژرف به قدرت آن در كار مى‏بوده است.

يك فرضيه

بى‏گمان براى تازيانى كه پيش از اسلام مى‏زيستند، نگرشهاى جبرى ناشناخته نبوده است. بسيارى از آنان، بدويانِ بيابانگردى بودند كه زندگى‏شان بسته به قانونِ كون و فسادى بود كه در صحرا جريان داشت: چشمه‏اى كه از دل ريگزارهاى مهيب مى‏جوشيد با خود حيات به‏همراه مى‏آورد و چون مى‏خشكيد، تباهى و سرگردانى را ناگزير مى‏كرد. بدوى در برابر اين‏همه، چه مايه‏اى از اختيار داشت؟ حتى رونقِ تجارت كه زندگىِ بدوىِ سابق را در قرارگاهها و ماندگاههاى شهرىْ بس ديگرگون كرده بود، چندان در كف و اختيارِ او نبود: روم و ايران كه به راهِ جنگ يا صلح مى‏رفتند، احوالِ تاجرِ عرب هم عوض مى‏شد و البته در آن‏همه ، او جز محكومى ناگزير نبود.
ناگفته معلوم است كه دشواريهاى زندگى در ميانه صحراها و واحه‏ها و ماندگاههاى شهرى، در عين اينكه هيچ‏گونه سازمان مدنى‏اى را اقتضا نمى‏كرد، بدوى را به‏طرزى خاص بار آورده بود: تزلزل زندگىِ آكنده از فقر، و ترسِ دائمى از قانونِ كون و فسادى كه بر بيابان حاكم است ، وى را ديرباور و البته سخت مادّى و خودپرست بار آورده بود. بدوى رستاخيز را باور نداشت و مكاشفات غيبى را انكار مى‏كرد. بتها را مى‏پرستيد، چون به اين كار عادت كرده بود؛ به آنها هديه و قربانى تقديم مى‏كرد، چون در بيم و ترسْ راه توسل به آنها را همين مى‏دانست، اما پروا نداشت كه وقتى خطر را از سر گذراند، برجاى آهويى كه نذر كرده بود، گوسفندى قربانى كند يا بتِ برساخته از خرما و آرد را در هنگام تنگدستى از هضم‏رابع بگذراند! رابطه او با بتهاى متعددى كه مى‏پرستيد، يك رابطه دو جانبه و متقابل بود. گاه كه مراد نمى‏گرفت، بر بتان سنگ و ناسزا مى‏باريد و ساختگى بودنشان را يادآور مى‏شد؛ و آن‏وقت كه كامروا مى‏گشت، سخاوتمندانه هدايايى نثار آنان مى‏كرد. تنها چيزى كه مى‏توان گفت بدوى به آن اعتقاد واقعى داشت، يكى اجنّه بود كه همه كارى را به‏دست آنان ممكن مى‏دانست و ديگرى قضا و قدر كه از آن به «منيّه و منّون» تعبير مى‏كرد.(46)
اين‏گونه، جبر و جبرگرايى در ميان تازيانى كه بعدها به اسلام گرويدند ، ريشه به دشواريهاى زيستى در شبه‏جزيره مى‏رساند و نتيجه گريزناپذيرِ آن بود. از همين رو، از ميانِ آنان، كسانى بودند كه چون مرتكبِ زشتكاريهايى مى‏شدند، عذر به جبر و خواستِ خدا مى‏آوردند و باز از همين روست كه گفته‏اند آيه 28 از سوره اعراف در سرزنشِ همين كردارِ ايشان نازل شده است.
بارى، با اسلام، عرب از نو متولد گشت و هويتى بى‏سابقه يافت. روشن است كه انقلابى كه اسلام در احوال عرب پديدار مى‏ساخت با نگرشهاى جبرگرايانه كهن سازگارى نداشت: جبرگرايى فى حد ذاته در پىِ حفظ وضع موجود است و اين با ديگرگونى و اصلاح، جور در نمى‏آيد. در نتيجه، پر بيراه نيست اگر بگوييم تا آن هنگام كه خودكامگى در نظم حكومتىِ عرب پديدار نشده بود، انديشه‏هاى جبرگرايانه نمى‏توانست مورد پذيرشِ مسلمانانِ آرمانگرا قرار گيرد. يعنى از اساس، بحث بر سَرِ اين كه انسان مجبور است يا مختار، محلى از اِعراب نداشت. از همين‏روست كه مى‏بينيم چنين مجادلاتِ كلامى‏اى در عصر خلفاى راشدين و نيز صحابه نخستين، رواجى نداشت و تنها از هنگام استيلاى بنى‏اميه بر اركان حكومت بود كه به تدريج، دولتِ غاصب براى توجيه خود، مروج انديشه‏هاى جبرى گشت كه البته در مقابل واكنشهايى را برانگيخت.
اين‏گونه، كسانى كه روايت قدريّه را "به ياد" آوردند، همانها بودند كه مى‏خواستند جبرگرايى را بكوبند و از همين‏رو واژه قدريّه را در معناى اصيل خود و در همترازى با صفاتِ جبرىِ مجوسى كه از نزديك ايشان را مى‏شناختند، به كار بستند. اينان ديده بودند كه مجوس در هنگام يورشهاى پياپىِ مسلمانان، شكستهاى خود را به ناگزيريهاى فرجامِ هزاره و بخت و تقدير نسبت مى‏دادند و در عين حال، در كاربردِ واژه مجوس طعن و ضربى حس مى‏كردند كه نيك به كارِ لگدمال‏كردنِ مخالفانشان مى‏آمد.
اما دستگاه قدرتمند تبليغاتىِ بنى‏اميه در "تعكيس" يد طولايى داشت: نه روزگارى توانسته بودند مردم را به تارك الصلاة بودنِ على (علیه السّلام) باورمند كنند؟ چنين بود كه هم پيشوايانِ اختيارگرايان - چون معبد الجهنى (م 80 ق) و غيلان دمشقى (م 125ق) - را از دم تيغ گذراندند و هم صفت قدرى را به خود ايشان و پيروانشان نسبت دادند.

پی نوشت ها :

29. ترجمه ماهيار نوابى از يادگار بزرگمهر، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى تبريز، سال يازدهم، شماره سوم، ص 313.
30. بنا بر پاره‏اى نشانه‏ها، نسخه نخستينِ اين كتاب بايد در زمان خسروانوشه‏روان نوشته شده باشد؛ اما آنچه اكنون در دست است، احتمالاً در فاصله ميان قرن يازدهم و چهاردهم ميلادى پديد آمده است. از اين‏رو مى‏توان انديشيد كه برخى از نشانه‏هايى كه در اين كتاب آمده و با يورش تازيان به ايران‏زمين تطبيق دارد، بعدها به اصل كتاب افزوده شده‏اند. با اين وصف، مايه‏هاى كهن در زندوهومن‏يسن فراوان است و به همين دليل اين كتاب سند ارزشمندى براى كاوش در انديشه‏هاى هزاره‏گرايىِ ايرانيان باستان است.
31. سياست‏نامه، ص 244 - 245.
32. اصول الكافى، ج 1، ص 211.
33. شرح نهج‏البلاغه، ج 5، ص 160.
34. بحارالانوار، ج 17، ص 221.
35. الفصل فى الملل و الاهواء، ابن حزم، ص 27.
36. سير اعلام النبلاء، الذهبى، ص 521؛ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، المزى، ص 6118؛ التاريخ الكبير، البخارى، ص 1436. برخى منابع از او با نام الوليد بن روزان ياد كرده‏اند كه بايد اشتباه در كتابت باشد. از جمله، ر.ك: المحلى، ابن حزم، ص 205. ابن حجر العسقلانى در لسان‏الميزان (ص 420) و الزبيدى در تاج العروس (ص 4206) درباره اَشكال مختلفِ ضبط اين نام بحث كرده‏اند.
37. الاكمال، ابن ماكولا، ص 384.
38. الاكمال، ابن ماكولا، ص 647
39. بغية الطلب فى تاريخ حلب، ابن‏العديم، ص 5.
40. غاية النهاية فى طبقات القراء، ابن الجزرى، ص 529.
41. غاية النهاية فى طبقات القراء، ابن الجزرى، ص 522.
42. تذكرة الحفاظ، الذهبى، ص 643.
43. مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ص 4575.
44. الانساب، السمعانى، ص 992: «الزروانى» بضم الزاى و سكون الراء و الواو المفتوحه بعدها الالف و فى اخرها النون هذه النسبه الى زروان و هو اسم لجد ابى بكر حمد بن ابراهيم بن زروان الانطاكى الزروانى من اهل انطاكيه يروى عن الحسين اسحاق روى عنه محمد بن احمد بن جميع الغسانى و حدث عنه فى معجم شيوخه.»
45. نام زُروان المدائنى (= گاه زُرقان المدائنى) در شمار راويان احاديث شيعىِ عهد امام‏رضا(ع) آمده‏است. براى آگاهى بيشتر ر.ك: عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 533 ؛بحارالانوار، ج 14، ص‏74.
46. براى آگاهى بيشتر از وضع ديانت بدويان شبه جزيره عربستان، ر.ك: تاريخ ايران بعد از اسلام، ص‏216 - 220.

منبع:www.hadith.net